محمد رضا - صراط حق

   

تشکیل حزب روشنفکران مذهبی آذربایجان

مدیر این وبلاگ توسط جمعی از دوستان در راستای بالا بردن سطح مذهبی و فرهنگی جامعه و مردم و هدایت آنها به چشمه ی اصلی نور و  و زدودن خرافات و مسایل بیهوده از میان افراد مذهبی و یاری و مشاوره ی جوانان و خدمت و یاری امام زمان(عج) اقدام به تشکیل حزبی نموده است که انشاءالله از تیر ماه با جلسات هفتگی و نشستها و جلسات علمی-مذهبی به طور گسترده در سطح شهر شروع به کار خواهد کرد .از عزیزانی که مایل به عضو شدن در این حزب هستند و ساکن شهر تبریز می باشند درخواست می شود برای آشنایی بیشتر با اهداف و برنامه های حزب و عضو شدن با شماره ی 09144078949 یا 09369608402 تماس بگیرند.در ضمن این حزب توسط روحانیت شهر تبریز حمایت می شود و این حزب در آینده گستره ی فعالیت های خودش را افزایش خواهدداد .به امید ظهور حضرت صلوات.



نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:40 صبح روز جمعه 86 اسفند 17

پدیدة روشنفکری در ایران از پی رویارویی وجوه مختلف حیات اجتماعی ما با مظاهر فکری ـ فرهنگی و نهادهای تمدن مدرن غرب و مشاهدة نشانه‌های ضعف و ناتوانی نهادها و انگاره‌های بومی در ورود به یک تعامل مثبت و سازنده و برابر با همتاهای غربی ظهور کرد. روشنفکران مسلمان دلبسته و دلمشغول فرهنگ و معتقدات فردی و اجتماعی خویش بودند، خود را ناگزیر از تعیین نسبت میان عقاید و نهادهای دینی از یک سو و نظریه‌ها و نهادهای بیرون یافتند و اگر مشاهدة شکست و یا ضعف در همة عرصه‌های نظامی، سیاسی، علمی و فرهنگی و اقتصادی نبود و اگر این رویارویی با تهدید و تخریب استقلال سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و تمامیت ارضی ایران همراه نمی‌گشت، شاید می‌شد مانند گذشته از کنار آن بی تفاوت گذشت.[1] اما نهادها و رویه‌های غربی (مدرن)، بدون اراده و خواست روشنفکران، خود را بر جامعه و فرهنگ بومی ما تحمیل می‌کردند و آنان را به واکنش و چالش فکری، احساسی، عاطفی و علمی بر می¬انگیختند.

بروز عارضة شتاب‌زدگی
ناگزیر شتاب‌زده به جست و جوی علل ضعف خویشتن و قوت و برتری «بیگانه» برآمدند و زمان زیادی برای تأمل و تحقق نداشتند و اذهان نیز مدت‌های متمادی تمرین نکرده بودند. لذا به هر آنچه در نخستین نگاه به چشم می‌آمد بسنده کرده و دست به کار اصلاح امور شدند. در نخستین مرحله، گیج و منگ و حیرت‌زده از شکست‌های متوالی از قشون روسیه، دست به دامان مستشاران نظامی اروپایی شدند و به تهیه سلاح‌های جدید پرداختند. زیرا همان را علت برتری سپاه خصم، و ضعف خود می‌دیدند. اما این کار به درستی پیش نرفت و به نتایج مورد انتظار نرسید. زمان بیشتری گذشت و فرصت‌هایی از کف رفت. همراه با ضایعات و خسران‌های تازه باز هم شتاب‌زده علت بیماری را در فساد مالی و فقدان یک سیستم کارآمد اداری و مالیاتی و توازن و تعادل در دخل و خرج مملکت تشخیص دادند و دست به اصلاحات تازه‌ای زدند. برای این منظور مستشار مالی و اداری اروپایی استخدام کردند تا هر آنچه رمز برتری آنهاست به ایرانیان بیاموزند. این اقدام نیز در نیمة راه متوقف گردید، زیرا عواملی ریشه‌ای‌تر دست در کار بودند و هر کوشش اصلاحی را عقیم می¬گذاشتند و فرصت¬های بعدی نیز از دست رفتند.
نگاهی به شرایط تولد روشنفکران و آغاز فعالیت روشنفکران در ایران ما را به برخی از مهمترین آسیب‌های این جریان اعم از مذهبی و غیر مذهبی آگاه می¬سازد. پدیده¬های مدرن زمانی پی در پی و بی وقفه بر ایرانیان هجوم آوردند که آنان دیرزمانی بود «اندیشیدن» را فراموش کرده بودند و بیرون از تاریخ، در گسست از پیشینة فرهنگی و تمدنی خویش به سر می¬بردند. در این مدت به ندرت پرسش تازه‌ای طرح و اندیشة نویی در حوزه‌های فلسفه و سیاست یا علم ابداع گردید. در این مدت ناامنی شدید، تلاطم اوضاع و فشار استبداد سیاسی و جزمیت و اختناق فکری و مذهبی، آنان را از دنبال کردن روش‌ها، سنت‌های حل مسئله، سرمایه و مواد اولیه‌ای که در مدت سه قرن نشاط و فعالیت انباشت شده بود محروم کرده بودند.
اگر تماس و آشنایی آنان با پدیدة مدرنیته با مخاطرات جدی و فوری بر ضد موجودیت و استقلال و هویت ملی و سیاسی و ارضی همراه نمی‌شد و نشانه‌های فروپاشی حیات ملی ایران در دو قدمی¬شان ظهور نمی¬کرد، شاید در پرتو این مواجهة بیدار کننده، فرصت کافی برای بازیابی توانایی¬های خویش جهت فهم درست آنچه رخ داده است در اختیارشان قرار می¬گرفت. اما شتاب تحولات و حوادث سهمگین و وارد آمدن ضربات کوبنده بر پیکر حیات مادی و فرهنگی ایران موقعیتی اضطراری پدید آورد. می¬دیدند که موجودیت اجتماعی و ملی آنان در خطر است، و می¬باید بی درنگ دست به کار شوند و هر آنچه، در آن لحظه، برای نجات کشور و ملت به نظرشان سودمند است انجام دهند.
حریقی که بر موجودیت میهن و ملک و ملت افتاده بود، مهار نمی‌شد و پیوسته خسران¬ها و لطمات شدیدتری وارد می¬آورد و فرصت اندیشیدن و تأمل از نخبگان و روشنفکران را می¬گرفت. عِرق میهن¬پرستی و ملت¬دوستی اجازه نمی¬داد به تماشا بایستند و دست روی دست، محو استقلال و نهب و غارت بیشتر سرزمین آباء و اجدادی خود را نظارت کنند.
در این مدت، کالاها و مظاهر گوناگون تجدد به طور مقاومت ناپذیری، هم چون سیل، شئون مختلف زندگی مادی و فرهنگی شان را فرا می¬گرفت، بی آن که ماهیت آنها را به درستی بشناسند یا بر آنها تسلط و نظارتی داشته باشند. هر روز بیش از پیش موجودی مادی و فرهنگی، به انگاره¬ها و نهادهای سنتی حمله می¬کرد و بر آن¬ها غلبه می¬یافت. بحران¬ها فراگیر می¬شدند و کوشش¬های نیم بند مصلحان دلسوز برای اصلاح امور، که بیشتر با اقتباس از پدیده¬های مدرن بود، با موانع جدی و ساختاری مواجه می¬شد و نمی¬توانست مانع انحطاط شود. برخی چاره را در جذب تمامی میراث مدرن دیدند و گروهی دیگر کشیدن سدی در برابر سیل تجدد و حفظ تمامی میراث کهن سنت را توصیه و تبلیغ کردند. بعدها معلوم شد که هر دو تصمیم و دیدگاه، شتاب‌زده و ناسنجیده بوده است. چارچوبی برای فهم عمیق و مبانی و ساز و کار تمدن و فرهنگ مدرن در دسترس نبود. وجه مخرب حضور مداخله¬گرانة قدرت¬های غربی نه‌تنها سیر فروپاشی نظام فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را سرعت می¬بخشید بلکه با بحران¬آفرینی و تشدید ناامنی، فرصت اندیشیدن و یاد گرفتن، و به‌دست‌آوردن فهم درست از نسبت وضعیت خویشتن با سنت و مدرنیته را از آنان سلب می¬کرد.
وقتی به فاصله عمیق میان خود و غرب پی بردند و بر ناتوانی خویش در کلیه عرصه¬ها آگاه شدند و در ضمن کشور را در آستانه فروپاشی و ملت را گرفتار در آتش قهر و فساد و نابرابری و جهل و ستم دیدند، بی‌صبرانه می¬خواستند در کوتاه‌ترین زمان و با کم¬ترین فرصت و هزینه، ره چند ساله را یک شبه طی کنند. و پیش از آن که خیلی دیر شود و همه چیز در آتش بحران بسوزد، ملک و ملت را نجات دهند و به قافله تمدن برسانند. لاجرم خصلت شتاب‌زدگی به صورت یک بیماری فراگیر، دامنگیر جامعة روشنفکری شد که تا امروز آنان را رها نساخته است.

درخواست «قانون» و بی خبری از «قانونمندی» امور
این خصلت همراه با چند قرن فاصله و گسست از عصر زرین آفرینش علم و فرهنگ، مردم و نخبگان فکری را از فهم علمی جهان و کشف قانون¬مندی¬های آن دور و بی‌خبر ساخته بود. در نتیجه بسیاری از روشنفکران به ویژه مذهبی¬ها میان قانون (موضوعه) و قانون¬مندی پدیده¬های واقعی تمایز نمی¬گذارند. در حالی که «قانون» حیطه بلاواسطه اعمال اراده و تحقق خواست انسان¬هاست، اما «قانون‌مندی» امور از خواست و اراده بی¬واسطه آدمیان تبعیت نمی¬کند. روشنفکران، در یک سده و نیم اخیر بی‌اعتنا به قانون¬مندی تغییرات اجتماعی و توسعه و تکامل فکری ـ فرهنگی و سیاسی و اجتماعی یکسره یا دل¬مشغول اخذ یا وضع قوانین بوده¬اند، تا با اجرای آنها آرزوها و هدف¬های¬شان تحقق پذیرد، و یا برای تغییر مجریان و دولت¬ها و تسخیر قدرت تلاش کرده¬اند، تا به یاری آن ایده¬آل¬های خود را به اجرا گذارند و واگذاری، عدالت، دموکراسی و تجدد را در کشور تحقق بخشند. اما چنین چیزی ناممکن است و تا برخی شرایط و لوازم اساسی این هدف¬ها فراهم نشوند وضع و اجرای قوانین به تنهایی سودی نمی¬بخشد.
روشنفکران مسلمان در این زمینه دچار کاستی¬های جدی هستند؛ یعنی از توجه به شرایط عینی تغییرات اجتماعی و مراحل ضروری گذار به سوی هدف، غفلت ورزیده¬اند. آثار آنها اساساً بر مباحث نظری و وجوه ذهنی حیات اجتماعی متمرکز است. به همین خاطر نسبت بسیاری از مباحثات نظری آنها با واقعیات اجتماعی و تاریخی، روشن نیست. غفلت از بررسی و فهم قانون¬مندی‌های تحولات و ایجاد تغییرات مطلوب و تکاملی، یکی از علل اساسی ناتوانی در کاربردی‌کردن نظریه¬ها و تدوین راهبردهای محقق ایده¬ها و مدیریت درست و موفقیت¬آمیز تصورات و پروژه¬های اصلاح و توسعه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است.

تقلید و دنباله¬روی
فترت طولانی مدت در تعالی¬خواهی فکری و اندیشه¬ورزی از یک سو و قرار داشتن در شرایط «اضطرار» ، «بحران»، و به شدت «ناامن» و «بی‌ثبات»، امکان تفکر خلاق را از روشنفکران ایرانی سلب کرد. آن¬ها که با شتاب درصدد بیرون بردن کشور از بحران و جلوگیری از اضمحلال از طریق نوسازی جامعه بودند، اکثراً راه آسان ترجمه، اقتباس و تقلید از انگاره¬ها و نهادهای مدرن غربی را پیش گرفتند. بنا به همان دلایل یاد شده این کار از سطحی¬ترین و عینی¬ترین انگاره¬ها و نهادهای فرهنگی و تمدنی مدرن آغاز شد و در مرحله¬ بعد به اخذ مدل¬های نظام سیاسی و در مرحله بعد انواعی از ایدئولوژی¬های مدرن رسید. سپس در گامی فراتر به کوشش برای ترجمة آثار نظری و فلسفی و معرفت‌شناختی و کاربرد آنها در تبیین مسائل جامعه ایران تکامل یافت. اما خصلت ترجمه¬ای و تقلیدی این فعالیت¬ها ادامه یافت؛ لذا اکثراً به سنت و خویشتن فرهنگی و تاریخی و ملی از نگاه شرق‌شناسان نگریستند. البته روشنفکران مسلمان به دلیل علایق دینی از همان آغاز با انگاره¬ها و نهادهای مدرن برخوردی انتقادی و یا گزینشی داشتند. آنان برخلاف روشنفکران لائیک یا سکولار با سنت دینی قطع رابطه نکردند و حضور آن را در نوسازی فکری و اجتماعی و سیاسی نادیده نگرفتند. با این حال بسیاری از آنان از گرفتار شدن در دام تقلید و اقتباس و نگریستن از پشت عینک شرق‌شناسی مصون نمانده¬اند.
درست است که روشنفکران مسلمان تقلید و الگوبرداری دربست از کلیة وجوه مادی و غیر مادی مدرنیته را توصیه نکردند، اما آسیب رویکرد گزینشی با مدرنیته کمتر از آن نبوده است. دشواری هضم ملقمه¬ای که از کنار هم گذاشتن وجوهی از مدرنیته در کنار وجوهی از سنت دینی پدید می¬آید، کمتر از خوراکی نیست که از مدرنیته ناب و تمام عیار تهیه می¬شود. این نحوه عمل نیز ریشه در گفتمان شرق‌شناسی دارد، زیرا در آن مدرنیتة غربی هم‌چنان معیار برتر در همة امور است و مزایای شرق و تفاوت¬های آن با غرب نیز عیناً همان¬هاست که غربی¬ها تشخیص داده و تعیین کرده‌اند.
در این نگاه سنت و مدرنیته با دو کلیت و دو قلمرو مشخص جغرافیایی از یکدیگر جدا شده¬اند، دارای تفاوت‌های بنیادین هستی¬شناختی‌اند، و تاریخ، فرهنگ، اخلاق و چارچوب¬های مفهومی و سنت فکری خاص خود را دارند. زمانی هم که روشنفکر دینی هویت خویش را در برابر آن «دیگری» یعنی غرب و مدرنیته تعریف می¬کند، گرفتار نوعی دیگر از شرق شناسی ـ وارونه ـ است.[2]
رویکردی که «نه‌تنها شرق‌شناسی را کالبد شکافی نمی¬کند بلکه مانند همة وارونه¬سازی¬ها، بسیاری از اصول هستی‌شناختی و شناخت¬شناسانه آن¬ها را به وام می¬گیرد.»[3] بی آنکه به بررسی و تحقیق در شرایط ایجاد قانون¬مندی رشد و گسترش مدرنیته بپردازد و مراحل تحول و تکامل آن را لااقل از قرن 17 به بعد، در رنسانس و عصر روشنگری و اصلاح دینی و بعد از انقلاب صنعتی از قرن 18 و تحولات بعدی تا امروز، شناسایی کند و با دلایل و عوامل یکپارچگی بازار سرمایه و کار و کالا در نظام سرمایه‌داری جهانی و تقسیم کار بین المللی و ارتباطات آن با صنعت، فرهنگ، دانش و اطلاعات آشنا شود، پیروی از انگاره‌ها و نهادهای مدرن را عیناً توصیه می¬کند.
تا زمانی که روشنفکران دینی و غیر دینی غرب را «مرجع» خویش در همة امور از جمله در فرهنگ و تمدن و نیز شناخت و ارزشیابی خویش قرار می¬دهند، به استقلال فکر و داوری نایل نیامده به مرتبة ابداع و آفرینش فکری و فرهنگی ارتقاء پیدا نمی¬کنند. در حال حاضر غرب نه‌تنها برای غربی¬ها که برای شرقی¬ها هم نقش فرهنگ مرجع را دارد (ژاک دریدا).[4] آنها نگاه¬شان به «بیرون» و به سوی غرب است. بیشتر برای ارائة تصویری از خویش و به ندرت برای کسب شناختی مستقل و اصیل از غرب. به همین خاطر در هر موقعیتی از آن مرجع تاثیر می¬پذیرند. چنان که تغییر گفتمان روشنفکری مذهبی و غیر مذهبی در این یکصد و پنجاه سال تابعی از تغییر گفتمان¬های غالب بر فضای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی غرب بوده است. این تبعیت محدود به تجددگرایان و شیفتگان مدرنیته غربی نبوده است، بلکه همان¬هایی که غرب را دشمن داشته‌اند هم، در تغییر گفتمان خود، نگاه¬شان به غرب دوخته شده است.
آنان دیدگاه¬های فلسفی، نظریه¬های اجتماعی و سیاسی غرب را بدون نقد و پرسش و البته بر اساس دریافت¬های شخصی¬شان در تبیین و حل مسائل جامعه خود به کار می¬برند. مفاهیم و نظریه¬های اجتماعی و فرهنگی و تاریخی دیگری پدید آمده¬اند و تناسب و سازگاری اندکی با شرایط جامعه ایران داشته و دارند. این دسته روشنفکران دینی به عنوان این که علم و فرهنگ پدیده¬های جهانی اند مرز و بوم و قوم و نژاد نمی¬شناسند، از موضع نوعی جهان وطنی و سکولاریسم، تلاش‌های گروه دیگری از روشنفکران را با عناوین مختلف بومی‌گرایی، بومی‌سالاری و بازگشت به خویش، مردود و محکوم به شکست ارزیابی می¬کنند و در اثبات بیهودگی و حتی زیانبار بودن این کوشش¬ها به آثار و نتایج پدیدة بنیادگرایی قومی، دینی و نژادی استناد می¬کنند. آنان بر جهان وطنی فرهنگی و شمولیت گفتمان مدرن تکیه می¬کنند تا همه نقاط ضعف و کاستی¬های مفاهیم مدرن و آسیب¬هایی که از قِبل نظامات غربی بر فرهنگ و جامعه های غیر غربی و بر محیط زیست وارد آمده و تخریب¬هایی که صورت گرفته، و نیز تبعیض و نابرابری و روابط سلطه و جنگ‌ها و خشونت‌های پایان‌ناپذیر بر ضد میلیون¬ها انسان از زنان و مردان، مهاجران، جوانان، طبقات محروم و تحت استثماری که به بندند را نادیده بگیرند.
بی دلیل نیست که این گروه از روشنفکران در برابر انبوهی از تولیدات نوشتاری و گفتاری در ذم سنت و سنت‌گرایی و اثبات نازایی میراث فرهنگ ملی و دینی حاضر نیستند در شرح جنایات و اجحاف نظام¬های غربی در کشورهای تحت استعمار و عاملیت مستقیم مدرنیته و سرمایه¬داری در پرورش اندیشه¬ها و افکار و ایجاد نظام¬های توتالیتر، فاشیسم، نازیسم و استالینیسم، یا برانگیختن دو جنگ بزرگ جهانی، به قیمت جان ده‌ها میلیون انسان و بیشتر از آن معلول و بیمار جسمی و روانی و ویرانی¬های بی حساب، و ادامه آن به صورت جنگ¬های منطقه¬ای برای حفظ و گسترش نفوذ و سلطه و بهره¬کشی از منابع طبیعی و نیروی انسانی و فروش جنگ افزارها و رونق کارخانه¬های اسلحه‌سازی و حل مشکل بیکاری و بحران¬های ادواری، اقتصادی جوامع خود و یا از تجارت مواد مخدر، خرید و فروش زنان و کودکان و انواعی از برده¬سازی و برده¬گیری نوین و شکنجه زندانیان و کشتن اسرا و قتل عام مردم بی دفاع در سرزمین¬های غیر اروپایی، یک سطر بر کاغذ بنویسند و یا چیزی بر زبان آورند. حداقل باید به این پرسش پاسخ دهند که چرا بازتولید طرد و خشونت، بخشی اساسی و جداناپذیر از نظام مدرنیته است؟ و چرا قادر به ایجاد نظامی از هستی¬شناسی انسانی (اومانیسم) و یا نظریه و اصل اجتماعی وحدت‌بخش نیست که در ضمن تأمین آزادی و برابری و صلح در میان همة انسان¬ها به زندگی جمعی آنان معنا، هدف و مفهومی متعالی و یگانه ببخشد.

«بومی‌سازی» و «بومی‌گرایی»
در همین راستا می¬توان به آسیب¬های ناشی از تلاش برای «بومی‌سازی» انگاره¬ها و نهادهای مدرن اشاره کرد. بومی¬گرایی واکنشی در برابر غرب‌زدگی است که ذیل مفهوم «بازگشت به خویشتن» فرهنگی و دینی معنا پیدا کرده است. برخی از روشنفکران مسلمان دشواری اجرای پروژه¬های بومی‌سازی را بر عهده گرفتند تا نهضت فکری و فرهنگی اصیلی در برابر نهضت ترجمه و تقلید و دنباله‌روی و کلیشه‌سازی پدید آورند و ضمن اندیشیدن در درون گفتمان مدرنیته و بهره¬گیری از اندیشه‌های آن سامان، اصالت فرهنگی جامعه خویش را حفظ کنند و مهمتر از این ایده¬های مدرن نظیر اومانیسم، اصالت فرد، عقلانیت مدرن، دموکراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم، سکولاریسم و نظایر آن را در زیست بوم اجتماعی و فرهنگی خود تحقق پذیر سازند. برای این منظور باید آنها را با اندیشه¬ها و جریان¬های فرهنگی، فلسفی، دینی و عرفانی سرزمین خود آشتی دهند. پیش‌فرض آنها در انجام این مهم همان دوگانه‌انگاری غرب و شرق و دیدن تفاوت¬های این دو از منظر متفکرین غربی بود که پیش از این دست به مطالعه و شناخت شرق زده، در این کار مفاهیم غربی را مبنا و معیار قرار داده بودند و این نبود جز به معنای گرفتاری دوباره در چارچوب شرق‌شناسی؛ یعنی پذیرش این نکته که اندیشه¬های بومی فی نفسه و به لحاظ محتوایی استحکام و صلاحیت لازم را برای مبنا قرار گرفتن، تجدید حیات، نوشدن و تکامل یافتن ندارند. بلکه تنها به این درد می¬خورند که چون لباسی بر اندام اندیشه¬های مدرن پوشانده شوند تا آنجا که بیگانه «خودی» و «بومی» جلوه کند. این کوشش¬ها اغلب باعث می¬شود که هر دو دسته از مفاهیم و انگاره¬های مدرن و سنتی، اصالت خود را از دست بدهند و از کارکرد حقیقی¬شان محروم شده به لحاظ معرفت¬شناسی و هستی¬شناختی بر مبانی و پیش فرض¬های سستی بنا شوند.
«بومی‌سازی» در واقع تایید این پیش‌فرضِ شرق‌شناسی است که اولاً اندیشه¬هایی هستند که به لحاظ نژادی و تبارشناسی «شرقی» هستند؛ یعنی به یک قلمرو جغرافیایی معین و مرزبندی تعلق دارند و از این رو هیچ نسبت و خویشاوندی با اندیشه¬هایی که در قلمرو جغرافیایی دیگری، که «غرب» نامیده می¬شود، ندارند. ثانیاً اندیشه¬های متعلق به «شرق» مربوط به دورانی در گذشتة دور تاریخ‌اند و همانند اساطیر عصرشان سپری شده و قابلیت و صلاحیت حضور موثر در دوران مدرن را ندارند و تنها در ردیف آثار باستان¬شناسی می¬توان آن¬ها را موضوع مطالعه شرق شناسی قرار داد و ثالثاً آنها اندیشه¬های عقیم و فاقد توانایی تکامل و تجدید حیات اند، و چاره ساز معضلات عصر مدرن نیستند.
البته میان «بومی‌سازی» و «بومی‌گرایی» باید فرق گذاشت. «بومی‌گرایی» در ضدیت و تقابل با سلطة غرب و سیاست¬های استعماری پدید آمد و با تمامی فرآورده¬های غرب مخالفت می¬کند. آن¬ها می‌خواستند با تکیه بر میراث فرهنگی و تمدن «بومی»، خود را از چنگال سلطه استعمار غرب رها سازند و بر عقده¬های ناشی از شکست، تحقیر و ضعف در برابر قدرت غرب و اضمحلال هویت فردی و اجتماعی خویش غلبه کرده استقلال فرهنگی و هویت ملی و شرقی خود را بر میراث فرهنگی و تمدن سرزمین خویش بنا کنند. «بومی¬سازی» با پهلو زدن به «سلفی¬گری» زمینه ساز ظهور و رشد بنیادگرایی و غرب ستیزی گردید و «بومی¬گرایی» با قرار گرفتن در درون گفتمان مدرن، نقد مدرنیته و بازسازی سنت را در دستور کار خود قرار داد.

ضعف نهادسازی و کاربردی کردن ایده¬ها
وقت و انرژی فکری و مادی روشنفکران مسلمان در درجه اول صرف آشنایی، جذب ایده¬ها و مفاهیم نظری می¬شود و آنان به ندرت به بررسی و تحقیق در شرایط عینی و یا کاربردی کردن ایده¬ها و نظریه¬ها می¬پردازند و کمتر از آن برای فراهم کردن زمینه¬های عینی، تدارک نیروی مادی، پیشبرد هدف¬ها و طراحی و تاسیس نهادهای پایه، صرف وقت می¬کنند. هر چند روشنفکران بومی¬گرا در مقایسه با همتاهای جهان‌وطن و تجددخواه خود از جلب نظر اقشار وسیع¬تری از جامعه برخوردار و در گسترش اندیشه¬های خود موفق¬تر بوده¬اند، اما هر بار که پیشرفتی حاصل شده و با اقبال عمومی روبرو شده¬اند، کاستی مزبور آنان را از تحقق ایده¬های خود بازداشته و دچار ناکامی کرده است.
نمونه برجسته این دسته از روشنفکران شریعتی است. پیش از پیروزی انقلاب علاقه¬مندان زیادی جذب اندیشه¬های وی شدند و با پیروزی انقلاب ظاهراً موانع تحقق بسیاری از ایده¬های وی از میان برداشته شد. اما گروهی از طرفداران وی، کوتاه زمانی بعد از آن که درصدد عملی کردن نظریات وی برای پی‌ریزی یک نظام اسلامی آزاد و عادلانه و پیشرو برآمدند، متوجه ناتوانی خود در ایجاد یک جامعه آزاد، دموکراتیک و عادلانه و اخلاقی که وعده داده شده بود شدند. آنها فاقد نظریه¬ای کاربردی برای نهادسازی و مدیریت جامعه بر بنیان ارزش¬های فوق بودند و نمی¬دانستند چگونه از نهادها و مدل¬های مدرن برای عینیت بخشیدن به اصول و ارزش¬های دینی استفاده کنند. آگاهی روشنی از پی¬آمد حاکم ساختن ایدئولوژی و سپردن زمام امور به دست متولیان و مفسران ایدئولوژی¬ها نداشتند و بالاتر از آن، ناتوان از حل مسالمت آمیز اختلاف میان خود بر سر تفسیر آموزه¬های دینی و راهبرد تحقق آنها، به جان یکدیگر افتادند و به این ترتیب راه را برای تسخیر کامل قدرت توسط رقیب سنت¬گرای خود هموار کردند. مشابه همین تجربه تلخ مربوط به شاخه¬ای از روشنفکری دینی است که بعد از پیروزی انقلاب در آغاز دهه شصت از جریان سنت¬گرایی منشعب شد و دیدگاه¬های خود را نسبت به مدیریت فقهی و حکومت نهاد روحانیت طرح کرد و بی‌اعتنا به واقعیت¬های عینی درون جامعه سنتی، و نقش و جایگاه مذهب و نهادهای مذهبی در زیست‌جهان، به تبلیغ و ترویج انگاره¬ها و نهادهای مدرن نظیر لیبرالیسم، سکولاریسم، و پلورالیسم پرداخت و به محض آن که پایگاهی در قدرت به دست آورد درصدد عملی کردن ایده¬های خود برآمد. اما اصرار بر تحقق عملی کپی‌برداری شده از نظریه¬ها و ایده¬های مدرن، و بیگانگی از واقعیت¬های عینی اجتماعی و روحیه و فرهنگ دینی، فرجامی بهتر از مورد پیشین را برای آنان رقم نزد.
تصادفی نیست اگر کلیه جریان¬های روشنفکری دینی از این کاستی رنج می¬برند و به محض آن که از عالم نظریه¬پردازی گام به میدان عمل می¬گذارند زمین گیر می¬شوند. در تبیین و توضیح این قضیه اگر طبق معمول به فرافکنی مسئولیت و تقصیر بر دوش عوامل بیرونی و نیروهای دشمن یا رقیب متوسل نشوند، بیشتر به نارسائی¬های راهبردی و ضعف و روش¬های عمل اشاره خواهند کرد. اما باید پرسید این معلول چیست؟ آیا ناتوانی در کاربردی کردن نظریه¬ها و تدوین راهبردهای منطبق بر واقعیت¬ها و تحقق عملی ایده¬ها مربوط به این نیست که آنها با پشتوانه¬ای از خودآگاهی تاریخی و ملی و به استناد روح قومی و وجدان جمعی مردم از درون تجربه هدف¬مند در زیست جهان (پراکسیس اجتماعی) و تعامل و گفت و گو در بستر رویدادهای اجتماعی زاده نشده اند؟
فقدان پیوستگی و سیر تکاملی اندیشه
در نگاه به مجموعه دستاوردهای فکری روشنفکران مسلمان در یکصد و پنجاه سال گذشته متوجه می¬شویم که میان آن¬ها به ندرت همبستگی و ارتباط تکاملی دیده می¬شود. به طوری که نحله¬های نواندیشی دینی در هر مرحله، به نحله¬های پیش از خود، جز در برخی وجوه کلی مرتبط و مبتنی نیستند. مبانی و جهت¬گیری دیدگاه¬های سیداحمدخان در هند وضعیتی به کلی متفاوت با ایده¬های طرح شده توسط اقبال و سیدجمال دارد. و میان نظریات این دو نیز ربط مبنایی و محتوایی مشاهده نمی¬شود. همین¬طور میان دیدگاه¬های اقبال با عبده و رشیدرضا سنخیت و ربط تکاملی وجود ندارد. میان اندیشه¬های اقبال و بازرگان گسست کامل دیده می¬شود هر چند اندیشه¬های بازرگان و سیداحمدخان بر مبنای مشترکی بنا شده اند.
با وجود همدلی میان اقبال، نخشب و شریعتی اندیشه¬های اساسی (فلسفی) اقبال، به فوریت تکامل و توسعه پیدا نمی¬کند. ایده¬های نخشب توسط شریعتی توسعه یافت، اما این توسعه در سطح بود و تکامل محتوایی به ویژه فلسفی و معرفت¬شناسی پدید نیامد.
بعد از انقلاب پروژه شریعتی برای مدتی متوقف شد و بعدها نیز به صورت جدی دنبال نشد. به جای آن یک جریان روشنفکری دینی تازه (سروش) از دل سنت¬گرایی جوشید و با فاصله گرفتن از سنت¬گرایان فعالیت خود را بر مبنای تازه و بدون هر نوع ربط و خویشاوندی مبنایی و محتوایی با جریان¬های پیش از خود آغاز کرد. اما این نیز دیری نپائید و ناگهان دچار رکود و توقف گردید.
دلیل اصلی این ناپیوستگی و گسست¬ها و تغییر سریع و پی در پی مبناها یکی تاثیر پذیری شدید روشنفکران از تغییرات در اوضاع سیاسی و اجتماعی داخلی و تحولات بین المللی و مهمتر از آن تغییر گفتمان فکری و سیاسی مسلط بر جوامع غربی است.
چنان¬¬که در دورة برتری و رواج اصالت علوم تجربی و پوزیتویسم، روشنفکران مذهبی روش¬ها و دستاوردهای علوم را مبنای فهم و تبیین و نقد اندیشه¬های دینی قرار دادند. در عصر رواج ایدئولوژی¬های مختلف نظیر لیبرالیسم، سوسیالیسم، ناسیونالیسم، مارکسیسم و یا مکتب¬های فلسفی مختلف نظیر ماتریالیسم، ایده آلیسم، اگزیستانسیالیسم و فلسفه تحلیلی، هرمنوتیک و پست مدرنیسم هر یک به ترتیب از منظر این نحله¬ها و مکتب¬ها به آموزه¬های دینی پرداخته و آثاری در این زمینه¬ها پدید آوردند. یک چنین تاثیر پذیری شدید، بخشی به خاطر آن است که روشنفکری دینی در هر مرحله به طور سطحی و نه عمقی و بنیادی به فهم گفتمان¬های مدرنیته می¬اندیشد و سپس با همان برداشت سطحی و اغلب یک سویه به مقولات دینی نظر می¬افکند. با تغییر سویه¬ها و رفتن به لایه¬های عمیق¬تر با توجه به وجوه مغفول مانده، برداشت دیگری از مدرنیته مبنای داوری ونقد سنت قرار می¬گیرد. در نتیجه حرکت فکری تابعی از تحولات در گفتمان¬های مدرنیته است. اما بیشتر از آن به این خاطر است که روشنفکری در ایران (مذهبی و غیر مذهبی) هنوز دوران کودکی را، که دوره تقلید و الگوبرداری است، پشت سر ننهاده و وارد مرحله بلوغ، یعنی دوره استقلال فکر و تولید اندیشه، نشده است. طولانی شدن این مرحله قطعاً دلائل آسیب¬شناختی دارد و عمدتاً به شرایط عصر تکوین و پیشینه و چگونگی تولد جهان روشنفکری و بستر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی رشد آن بر می¬گردد. به همین دلیل است که بیشترین نمایندگان برجسته این نحله¬ها مترجمان ساده آثار متفکران غربی‌اند. تسلط بر یکی از زبان¬های اصلی اروپایی همراه با کمی علاقه و پشتکار و قریحه نوشتاری و گفتاری یک مترجم ساده را در مقام یک متفکر و «نظریه¬پرداز» می¬نشاند.

فقدان دید تاریخی
نقیصه فوق به نوبه خود معلول خلاء دیگری است که مربوط به فقدان دید تاریخی نسبت به پدیده¬های فرهنگی و اجتماعی است. بخشی از جریان روشنفکری دینی به ویژه در دوره بعد از انقلاب (57) با تاثیرپذیری از فلسفة تحلیلی هرگونه نگاه تاریخی و قانون¬مندی تحولات اجتماعی را انکار کردند. به این دلیل که پذیرش این اصل به معنای قبول «علیت و جبر علمی» در تبیین تحولات تاریخی و لاجرم پذیرش علیت و جبر تاریخ است. نظریه¬ای که پیوسته مستمسک کسانی شده است که سعی کرده اند حاکمیت اراده یک فرد یا حزب و گروه و یا یک طبقه را به نام اراده تاریخ و قوانین جبری آن بر جامعه تحمیل کرده به توتالیتاریسم رنگ و لعاب «علمی» بدهند. در حالی که این نوع نگاه پوزیتویستی به تاریخ و تغییرات اجتماعی متعلق به عصر نیوتن بود. نیوتن جهان را به مثابه ماشین عظیمی تحت سیطره قوانین مکانیکی و ریاضی قلمداد می¬کرد. هر چند وی میان جهان طبیعی و انسانی تمییز قائل شد، اما سیطره علم‌گرایی (ساینتیسم) در آن دوره ذهن عده¬ای از روشنفکران و متفکران را تحت تاثیر قرار داد و با شمول قوانین طبیعت به تاریخ و جامعه انسانی، آن¬ها را معنای تفسیر قرآن قرار دادند. جبر الهی را مرادف جبر علمی و سنت¬های الهی را مرادف قوانین و علیت تاریخی فرض کردند. تا آنجا که گفتند، خدا جهان را با قوانین ریاضی آفریده و متون وحیانی، «بدیل قولی» قوانین حاکم بر طبیعت وحی فعلی خدا است[5] و این که نظم قرآن نظمی ریاضی است و به همان دلیل خاستگاه «الهی» و نه «بشری» دارد.[6]
روشنفکرانی که برای پرهیز از برقراری نوعی این همانی میان جبر علمی و تاریخی و جبر الهی بینش تاریخی را رها کرده نگاه خود را متمرکز در زمان حال و وضعیت کنونی پدیده¬ها و روابط افقی متقابل میان آنها کردند خود را از درک گذشته که زمینه ساز حال است، و فهم آینده که از درون حال سر می¬زند، محروم کرده¬ اند. حال آن که هر دو نگاه متضاد با هم، آسیب¬هایی بر پیکره روشنفکری مذهبی می¬زند.
نبود خودآگاهی تاریخی یکی از کاستی¬های جدی در فعالیت¬های روشنفکران است. اکثر آگاهی¬های موجود درباره تاریخ ایران در چارچوب پروژه شرق شناسی پدید آمده اند. آنها با نگاه از بیرون و به عنوان یک «ابژه» توسط «سوژه هایی» بیگانه با روح فرهنگ و قوم ایرانی پرداخته شده اند و در تدوین¬شان «نگاه غربی» به شرق غلبه دارد. مطالعه این گزارش¬ها و تحلیل¬ها ما را با پیشینه تاریخی ریشه¬های فرهنگ و تمدن¬مان آشنا نمی¬کند و نسبت به میراث تاریخی، که در هستی اجتماعی ما متجلی است، خودآگاه نمی¬سازد.
روشنفکران مسلمان که بعد از یک وقفه چند قرنی اندیشیدن به جامعه و تاریخ و فرهنگ را از سر گرفته‌اند، اکثراً به ضرورت غلبه بر این وقفه و اهمیت ایجاد پیوند با رشته¬ای از فعالیت اندیشه¬ورزی، که زیر فشار شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم قطع گردید، آگاه نیستند. محرومیت از خودآگاهی تاریخی، و پوشیده ماندن خاستگاه و ریشه¬های انگاره¬ها و نهادهای سنتی موجود و قانون‌مندی تحولات، به ویژه علل و عوامل سیر انحطاط از وجدان نسل کنونی، فهم درست وضعیت کنونی و موقعیت تاریخی را که در آن قرار داریم ناممکن ساخته است. این در حالی است که میراث تاریخی ما با پناه گرفتن در وجدان و ناخودآگاه جمعی¬مان، اثرات بازدارنده خود را بر رفتار و کنش¬های جمعی اعمال می¬کند و در همان حال ما را از شناخت و به کارگیری عناصر مثبت و سازنده که می¬تواند محرک فعالیت و توسعه و پیشرفت و ضامن همبستگی و پایداری و عمل به ارزش¬ها قرار گیرد، محروم نگاه می¬دارد. بدون خودآگاهی تاریخی روشنفکران مسلمان قادر به بهره¬گیری مثبت و خلاق نخواهند بود. ضمن آن که تصور درستی هم از چشم انداز تحولات آتی در جامعه ایران نخواهند داشت.
به طور قطع یکی از عوامل اصلی حرکت در دور باطل سنت و مدرنیته، غلبه این آسیب بر اندیشمندان جامعه است. این کاستی¬ها اجازه رهایی از فعالیت¬های روزمره سیاسی و اشتغال به خرده‌کاری و فعالیت¬های تکراری و پراکنده برای پرداختن به تدوین راهبردهای دراز مدت نمی¬دهد. در نتیجه تحلیل¬ها عمق لازم را به دست نیاورده در سطح ادبیات روزنامه‌نگاری باقی می¬مانند. در ضمن یکی از دلایلی که فعالیت¬های فکری عموماً به صورت فردی و نه جمعی انجام می‌گیرد و ایده¬های تولید شده به دشواری و در جریان گفت و گو در عرصه عمومی شده و خصلت بین الاذهانی پیدا می¬کند، فقدان دید و خودآگاهی تاریخی در میان روشنفکران است. این نقیصه، یعنی نداشتن دید استراتژیک و غفلت از فرایندهای (پروسه¬ها) تحولات جامعه، تکرار شکست¬ها و ناکامی¬هایی را برای روشنفکران رقم می¬زند که ایجاد سرخوردگی می¬کند و از درون آن نومیدی، ماجراجویی، روزمرگی و کناره¬جویی می¬تراود. حال آن که روشنفکران اروپایی، ایستاده بر بنیان تاریخ و فرهنگ خود، و با اتکا بر میراث فرهنگی و تاریخ و زبان جامعه خود، نقش اجتماعی و تاریخی خویش را به انجام می¬رساند.
فقدان نگاه تاریخی و بی¬اعتنایی برخی روشنفکران مسلمان به قانون¬مندی¬های اجتماعی و تاریخی موجب غفلت آن‌ها از خصلت «فرایندی» (پروسه¬ای) امور و پدیده¬ها، و تمرکز روی تدوین و اجرای برنامه (پروژه) های اجتماعی، شده است. گویی تغییرات اجتماعی (و توسعه و تکامل جامعه و فرهنگ) یکسره از خواست و اراده آدمیان تبعیت می¬کند. اصالت دادن به «پروژه» به جای «پروسه»، موجب نادیده گرفتن تاثیر شرایط ذهنی و عینی در تحقق هدف¬ها و مراحل ضروری عبور به سوی هدف شده است. گویی همه چیز به اراده و خواست¬های نیک و بد مدیران و کارگردانان بستگی دارد، گویا امور یا خوب‌اند یا بد، و تاریخ چیزی جز سرگذشت افراد و ایده¬های خوب و بد نبوده و نیست. پروسه¬ای ندیدن امور موجد عوارضی نظیر شتاب‌زدگی در تحقق هدف¬ها، اعمال فشار و زور برای تغییر زودهنگام واقعیت، و ایجاد مقاومت در برابر تغییر، تشدید عوارض جانبی و بالابردن غیر منطقی هزینه نوسازی جامعه، تکرار شکست و ناکامی و گسترش انفعال و مسئولیت گریزی است.
این گروه از روشنفکران تصور می¬کنند ارزش¬هایی نظیر آزادی، نهادهای جامعة مدنی و دموکراسی را از روی نمونه‌های غربی، و در چارچوب یک پروژه و با تکیه بر اقتدار حکومت، می¬توان به اجرا گذاشت. آن¬ها با این روش تنها به تسخیر و قبضه کردن قدرت و بسط اقتدار سیاسی خویش می¬اندیشند و از شرایط عینی و مراحل ضروری تحول و توسعه اجتماعی غفلت دارند. با آگاهی از این نکته است که می¬توان فهمید چرا میلیون¬ها مردم گرفتار فقر، گرسنگی و بی¬کاری نسبت به کوشش¬های این دسته از روشنفکران برای تبلیغ ارزش¬های لیبرالی و حقوق فردی و شهروندی حساسیت نشان نداده و نسبت به این دغدغه¬ها بی اعتنا ماندند.
فقدان نگاه پروسه¬ای مانع از آن است که پروژه¬های روشنفکری مذهبی، به ویژه در دوره بعد از انقلاب، در چارچوب اهداف سیاسی و راهبردهای دراز مدت در این مرحله از تاریخ تعریف و تدوین شود. بر عکس، برنامه¬ها تحت تاثیر تحولات درون و بیرون جامعه، دچار نوسانات راهبردی و تغییر جهت¬گیری¬های اساسی و اهداف کلان می¬شود.
می¬دانیم که بازسازی اندیشه دینی به گونه¬ای که، به لحاظ نظری و عملی، راه را برای توسعه و تکامل جامعه و فرهنگ در راستای هدف¬ها و ارزش¬های کلان و اساسی نظیر آزادی، برابری، عدالت، دموکراسی، توسعه پایدار انسانی، علمی و اخلاقی هموار سازد ممکن است، اما جریان روشنفکری در اغلب اوقات با تاثیر پذیری شدید از نوسانات و شرایط بیرونی، برخی هدف¬های اساسی خود را پیش از تحقق یافتن و بدون نقد و جمع بندی و ارائه دلائل قابل فهم رها می¬کند و در حرکت خود به سوی چپ یا راست تغییر مسیر می¬دهد. به¬طور مثال: اکثر روشنفکران مسلمان در دهه¬های 40 و 50 با تاکید یک جانبه بر مقوله رهایی از سلطه امپریالیسم و تامین عدالت اجتماعی از توجه لازم به مقوله آزادی و دموکراسی غفلت می¬ورزند زیرا در آن دوره، تحت تاثیر قطب بندی جهانی، بر محور شکاف میان اردوگاه سرمایه¬داری و اردوگاه سوسیالیسم (واقعاً موجود) و میان کار و سرمایه، از توجه به آثار شوم نظام¬های توتالیتر فاشیستی و استالینی و سرمایه¬داری دولتی غفلت می¬شود. روشنفکری دینی، بعد از دهه 60، به عکس همه توجه خود را معطوف به طرح مقوله آزادی¬های لیبرالی و حقوق فردی و دموکراسی و تبیین و تبلیغ لیبرالیسم می¬کند و اهمیت و ضرورت طرح قضیه عدالت اجتماعی و رفع نابرابری¬ها و تبعیض¬های اجتماعی و اقتصادی و قومی را منکر می¬شود و یا بسیار دست کم می¬گیرد. تا آن¬جا که بعضاً (از جمله سروش) مدعی شدند که عدالت و آزادی از درون گزاره¬های دینی بیرون نمی¬آید.
بی اعتنایی روشنفکری دینی بعد از انقلاب نسبت به شرایط عینی تحقق دموکراسی و اهمیت عدالت اجتماعی تا پایان دوران هشت ساله اصلاحات ادامه می¬یابد. تا آنجا که جناح راست¬گرای رقیب با طرح شعار عدالت اجتماعی، و وعده مبارزه علیه فساد و ثروت اندوزی و کمک به فقیران، پیروز انتخابات می¬شود.



نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:35 صبح روز جمعه 86 اسفند 17

ضرورت محبت به والدین :

محبت و مهربانی با پدر و مادر، امری است که عقل و شرع به ضرورت آن اقرار می‏کنند. خداوند مهربان در قرآن مجید می‏فرماید: وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ (اسراء: 24) از روی محبت و مهربانی، بال فروتنی را برای پدرو مادرت فرود آور.

بی‏تردید، اگر انسان به زحمت‏ها و رنج‏های بی‏شائبه والدین توجه کند، هرگز نیکی‏های آنان را از یاد نمی‏برد. امام زین‏العابدین علیه‏السلام می‏فرماید: حق مادرت آن است که بدانی، او به گونه‏ای تو را حمل کرد که هیچ کس کسی را چنین حمل نکرده است و چنان ثمره‏ای از قلبش را به تو داده است که هیچ کس به کسی نمی‏دهد. او با جوارحش تو را حفظ کرده و هراسی از آن نداشته است که با وجود گرسنگی، تو را سیر و با وجود تشنگی، تو را سیراب کند و تو را بپوشاند. در حالی که خود برهنه است، خویشتن را در آفتاب، سایبان تو سازد و از برای تو از خواب دست کشد و تو را از گرما و سرما حفظ کند تا برای او باقی بمانی و تو نمی‏دانی سپاسش را به جای آری، مگر به یاری و توفیق الهی.

اگر شخصی کوچک‏ترین نیکی و احسانی در حق انسان به جای آورد، عقل تشکر و قدردانی از او را لازم می‏داند، حال با توجه به این که پدر و مادر سمبل نیکی و احسان به فرزند هستند و از جان خود برای پرورش او مایه می‏گذارند، سزاوارترین انسان‏ها برای احترام و قدردانی‏اند.

خوش‏زبانی و خوش‏رفتاری با والدین :

بهترین راه برای ابراز محبت به پدر و مادر، نرم‏گویی و خوش‏زبانی با آنهاست. پیشوایان معصوم علیهم‏السلام که بزرگ‏ترین مربیان بشری هستند، تندی به پدر و مادر را نهی کرده‏اند و حتی صدای ما نبایداز صدای آنان بلند باشد چه رسد به این که خدای ناکرده با آنان به زشتی سخن بگوییم که سخن زشت و ناسزا گفتن به والدین، از گناهان کبیره است. امام صادق علیه‏السلام سفارش کرده است: «حتی» هنگامی که پدر و مادرتان شما را می‏زنند، شما از درگاه خدا برای آن دو طلب غفران و بخشش کنید.» باز همان حضرت می‏فرماید: اگر پدر و مادر صدایشان را بلند کردند شما صدایتان را آهسته کنید و با آرامش با آنان سخن بگویید.» حتی نباید پدر و مادر را به نام کوچک صدا بزنند. نگریستن از روی مهربانی و عطوفت به صورت والدین، عبادت است. امام صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «هیچ‏گاه چشمانت را از نظر کردن به والدین پر مکن، مگر با رحمت و مهربانی.» خداوند در قرآن کریم در توصیه‏ای نیکو به همه آدمیان می‏فرماید: «وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریمًا؛ با آنان با احترام سخن بگوی. (اسراء: 24) پس اگر می‏خواهیم محبت خود را به آنان اظهار کنیم و سپاس‏گزار و قدردان آنان باشیم، این سخن امام را به خود تلقین کنیم که: «در همه حال سپاس‏گزار والدین باشید، حتی در مواقعی که گفتار و کردار والدین مطابق میلتان نباشد». مطیع بودن در قبال پدر و مادر نشان دهنده محبت به آنهاست.

جایگاه تکریم پدر و مادر در نزد خداوند :
احسان و تکریم به پدر و مادر از جایگاه بسیار بلندی برخوردار است و خداوند همواره پس از بیان حکم وجوب پرستش خدای یگانه، به احترام و تکریم پدر و مادر اشاره کرده و حکم می کند: و بالوالدین احسانا (بقره آیه 83 و نیز نساء یه 36)
قرآن در آیه 83 سوره بقره احسان به پدر و مادر را به عنوان پیمان خداوند با بنی اسرائیل یاد کرده است و می فرماید: و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون الاالله و بالوالدین احسانا؛ و هنگامی که از بنی اسرائیل پیمان و عهد گرفتیم که جز خدا را نپرستند و به پدر و مادر احترام گذارند و احسان و نیکی کنند.
در این آیه و نیز در چهار مورد دیگر از جمله در سوره اسراء آیه 23 هنگامی که خداوند به مردمان فرمان می دهد که تنها او را بپرستند، بی درنگ حکم و فرمان احسان و نیکی به پدر و مادر را مطرح می سازد که بیانگر میزان اهمیت و جایگاه احسان به پدر و مادر در پیشگاه خداوند است. به این معنا که پرستش خدای یگانه و احسان به والدین در کنار هم آمده تا مردمان از جایگاه پدر و مادر آگاه شوند.
اگر خداوند به عنوان آفریدگار و پروردگار می بایست پرستش شود، پدر و مادر نیز به عنوان واسطه فیض وجود و نعمت های خداوندی بر انسان، باید مورد احترام و احسان قرار گیرند. از این رو خداوند امور چندی را که می تواند نسبت به خدا و پدر و مادر به جا آورده شود در کنار هم می آورد. به سخن دیگر اگر عبودیت و پرستش کسی غیر از خدا جایز بود آن شخص همان والدین هستند و از آن جایی که چنین امری کفر و شرک است خداوند فرمان می دهد که به جای پرستش ایشان در حق آنان احسان شود. احسان، برترین حالتی است که پس از پرستش می توان تصور کرد. به این معنا که احسان مرتبه دوم پرستش است و اگر پرستشی به غیر خدا جایز بوده حکم به آن می شد و چون امکان پذیر نیست مرتبه دوم آن مورد تأکید قرار گرفته است. امور دیگری که جایز است انسان هم نسبت به خدا و هم غیر خدا به جا آورد، خداوند در آیات قرآنی به آنها فرمان داده و از مردمان خواسته است تا آنها را انجام دهند. از این رو در آیه 14 سوره لقمان فرمان می دهد: ان اشکر لی و لوالدیک؛ از من و پدر و مادرتان تشکر کنید.
برخی از مفسران باتوجه به نکره بودن احسان در آیه 23 سوره اسراء بر این باورند که نکره آوردن به معنای آن است که فرزندان می بایست در همه امور در حق آنان مراعات احسان را بکنند و چیزی را فروگذار نکنند. این حکم قرآنی اختصاصی به مؤمنان نداشته و همه انسان ها را دربرمی گیرد. قرآن به این شیوه دیگرانی را که ایمان به قرآن و خدا ندارند تشویق می کند که حداقل در حق پدر و مادر خویش به حکم وظیفه انسانی، احسان و احترام بگذارند.

روشهای احسان و تکریم والدین  :
احسان و احترام به پدر و مادر باتوجه به سنت ها و فرهنگ ها متفاوت است ولی اصولی انسانی است که می توان در همه جا آن را یافت و بدان پای بند بود.
برخورد پسندیده براساس عرف هر جامعه و به کارگیری واژگان زیبا و شیوا، تواضع و فروتنی در برابر آنان، مهربانی و محبت، دعای خیر کردن برای ایشان، دوری از درشت گویی و یا حتی به کار نبردن واژه اف و خسته شدم و آخ و دیگر اصوات نابهنجاری که ایشان را ناخوش آید از جمله روش های احسان و اکرام و احترام به پدر و مادر است.
فریاد زدن و درشتی کردن و اف و اخ کردن و اعتراض نمودن و دشنام و ناسزا دادن و پیشی گرفتن از ایشان در نشستن و دراز کشیدن و امور دیگر می تواند از مصادیق بی احترامی به آنها باشد که می بایست از آنها پرهیز کرد.اطاعت کامل از پدر و مادر امری است که قرآن بدان فرمان داده و تنها موردی که استثنا شده و شخص می تواند از دستور پدر و مادر اطاعت نکند و با حفظ احترام ایشان از آن سرپیچی کند دستور آنها به کفر خداست که در این مورد می توان از حکم و فرمانشان اطاعت نکرد. اما در همأ موارد دیگر می بایست از ایشان اطاعت کرد و فرمان برد.
در روایت اهل بیت(ع) احترام به پدر و مادر و احسان به ایشان به معنای برخورد نیکو و رسیدگی به نیازهای آنان پیش از درخواست، و ابراز قول کریم به معنای طلب مغفرت آمده است.
تعبیر جناح الذل نیز نگاه با رأفت و رحمت و دوری از نگاه های تیز و تند و بلند نکردن صدا و بالا نبردن دست و پیش نیفتادن از آنان معنا شده است. (کافی ج2 ص715 تا 316) بر جای بلند و برتر نشاندن از دیگر روش های تکریم و احسان به پدر و مادر و احترام نهادن به آنان است که از آیه 010 سوره یوسف می توان آن را به دست آورد.به هر حال تکریم و احترام به پدر و مادر امری است که بیش از هر کار دیگری بدان تأکید شده و نمی توان از آن چشم پوشید.



نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:20 صبح روز جمعه 86 اسفند 17

یعقوب فرزند إسحاق، که او را اسرائیل (بنده خدا) مى‏گویند دوازده فرزند داشت که چهارمین فرزند او (یهوذا) بود.
یهوذا و برادرانش با پدر خود یعقوب، در کنعان (فلسطین) سکونت داشتند و پس از واقعه مشهور حضرت یوسف که یهوذا هم در آن شرکت داشت، در سال1740 قبل از میلاد، کنعان را به عزم مصر ترک گفتند.
آن روزها مصر مملکت پر جمعیّت و با ثروتى بود و هرکس بر آن حکومت مى‏کرد، چنان بود که بر جهان حکومت مى‏کند.
هنگامى که برادران یوسف وارد این سرزمین شدند حضرت یوسف پادشاه آن بود، از این جهت آنها زندگى بسیار با شکوهى بهم زدند. و کم‏کم تعدادشان از هزار تجاوز کرده و قبائل متعددى را تشکیل دادند.
این قبیله‏ها سالهاى درازى را در أمن و أمان بسر بردند، تا آنکه زمان (فرعون) فرا رسید و چون میان او و قبیله‏هاى بنى اسرائیل دشمنى هائى از گذشته بود، آنها را ذلیل کرده و به گفته قرآن (مردهایشان را کشته و زنانشان را به اسیرى برد)(1).
پیش از آنکه حضرت موسى(ع) به پیامبرى مبعوث گردد، بنى اسرائیل سخت‏ترین روزهاى خود را زیر شکنجه‏هاى طاقت فرسا و فشارهاى گوناگون فرعون بسر مى‏بردند.
ولى چون موسى(ع) در حوالى سال1213 قبل از میلاد مبعوث شد، روحهاى پژمرده آنها را جوان کرده و به جانهاى دربند شده آزادى بخشید.
امّا این پیامبر بزرگ، در برابر این خدمات از آن‏ها چه دید و آنها چه پاداشى باو دادند؟
براى مثال یکى از آن پاداشهاى ننگین را تاریخ چنین مى‏نویسد: شبانگاه حضرت موسى(ع) باتفاق بنى اسرائیل، مصر را مخفیانه ترک گفتند و به رود نیل رسیدند، موسى(ع) با عصاى خود آب‏ها را فرمان داد تا اینکه در میان رود راهى نمایان شد.
موسى(ع) أمر کرد تا همگى آن راه را در پیش گرفته و از نیل عبور کنند ولى آنها یک صدا گفتند: ما از دوازده قبیله‏ایم و هر قبیله‏اى عادات و رسوم خاص خود را دارد، بایداین راه به دوازده قسمت تقسیم شود یعنى براى هریک از قبائل یک راه و یک مسیر خصوصى باشد، تا فرمانت را اجرا کنیم.
موسى(ع) به دریا ندا داد: تا دوازده مسیر باز کند و به فرمان خداوند چنین شد.
ولى آنها یک قدم بجلو نرفتند و عذرشان این بود:
ممکن است که در میان راه ما را با یکدیگر احتیاجى افتد، پس دریا را بگو تا چون پنجره‏ها سوراخ‏هائى در میان دیوارهاى آب باز کند، تا هر قبیله‏اى بتواند قبائل دیگر را ببیند و با آنها گفتگو کند، و چنین شد.
ولى باز هم برجاى خود ایستاده حرکت نکرده و فریاد زدند:
پاهاى ما برهنه است و زمین دریا رطوبت دارد و تا امر نکنى زمین خشک شود ما از آنجا عبور نخواهیم کرد.
خداوند امر کرد... زمین خشک شد ولى باز هم برجاى خود ایستادند و این بار بى‏ادبى و وقاحت را به منتهى درجه رساندند و با یکدیگر چنین گفتند:
موسى ما را از شهر آواره کرده و اینک مى‏خواهد که در دریا نابودمان کند تا ثروت و اندوخته‏هاى ما را بتصرّف خویش در آورد.
موسى(ع) با یک دنیا دهشت، در حالیکه لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پیشاپیش آنها به راه افتاد.
این نخستین تجربه و آزمایش تلخى بود که بنى اسرائیل به موسى(ع) نشان دادند.
باز تاریخ مى‏نویسد: چون بنى اسرائیل، از رود نیل خارج شده و به صحراى سینا رسیدند، به موسى(ع) گفتند: ما را از آشیانه خود بیرون آورده و در صحرائى شن زار، سکونت دادى؟ این چه رفتارى است که با ما مى‏کنى؟ مگر ما سنگ هستیم، مگر ما احتیاج به آب و غذا نداریم؟
خدا امر کرد تا از آسمان براى آنها طعام فرستاده و ابرى بر آنها سایه افکند و سنگى را امر فرمود تا به آنها آب دهد.
زمانى به همین منوال گذشت تا آنکه روزى به موسى(ع) گفتند: ما طعامهاى آسمانى نمى‏خواهیم به خدایت بگو، همان پیاز و عدس را براى ما بفرستد زیرا ما آنها را بهتر دوست مى‏داریم.
موسى(ع) گفت: به نزدیکترین قریه‏ها که رسیدید: آنچه مى‏خواهید، خود بکارید و خداوند دیگر براى شما طعامى نخواهد فرستاد.
نافرمانى آنها آنقدر زیاد شد، که خدا عذابى بر آنها نازل کرد و آن این بود که مدّت چهل سال در صحراها و بیابانها سرگردان بودند و آنها که با موسى(ع) از مصر بیرون آمدند، آرزوى شهر را بگور بردند و نوه‏ها و نواده‏هایشان با یوشع بن نون سال1500 قبل از میلاد وارد شهر کنعان شدند(2).
نخستین دولت یهودى هنگامى تشکیل شد که (طالوت) یا (شأوول) در بین سالهاى 1095 ـ 1055 قبل از میلاد پادشاه گشت، و پایتخت را در سال1049 قبل از میلاد به یبوس (بیت‏المقدّس) تغییر داد.
سلیمان فرزند داود، که پس از پدرش به مقام پادشاهى و نبوّت رسید، از بزرگترین پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخوردار بودند، مى‏گویند که بناى هیکل سلیمان را او ساخت و مدّت هفت سال مهندسین مصر، الجزیره و فینیقیا در آن ساختمان کار مى‏کردند(3).
پس از مرگ سلیمان (بین سال932 قبل از میلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسیم شد، یکى در شمال که پایتختش سامره (نابلس) بود و دیگرى در جنوب که پایتختش اورشلیم (بیت‏المقدّس) بوده است(4).
این دو دولت مدّت200 سال باهم جنگیدند تا آنکه (سرجون) امپراطور آشوریها 722( قبل از میلاد) بر آنها پیروز گشت و فرمان داد تا همه یهود را از آن منطقه خارج سازند(5).
پس از آنکه نینوى بدست کلدانیها سقوط کرد (614 قبل از میلاد) یهود براى بهم زدن میان آنها و مصریها که بر کنعان حکومت داشتند سخت مشغول فعالیّت شدند، در اثر آن جنگ دامنه‏دارى میان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (562 قبل از میلاد) پیروز شد و براى انتقام از یهود اورشلیم را خراب کرد و هیکل‏ها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حرکت داد (586 قبل از میلاد).
مدّت زیادى را در اسیرى گذراندند، تا آنکه (کورش) پادشاه ایران، آنها را که به (اُسراى بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هیکل را بنا کرد (516 قبل از میلاد)(6).
در ایّام (هیلین) یهود مورد حمله‏هاى بسیارى قرار گرفتند و آخرین آنها وقتى بود که رهبر معروف رومانى (قیطس) اورشلیم را خراب کرده، هرچه یهودى بود اسیر کرد و به (رم) فرستاد، این حادثه در سال70 میلادى واقع شد.
و در سال125م (ادریانوس) امپراطور رومانى بر آنها حمله کرد اورشلیم را خراب نمود و تعداد پانصد هزار یهودى را کشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسیر کرد(7).
در عهد (تراجان ـ 106م) تعداد زیادى از یهود مخفیانه وارد اورشلیم شده و بناى خرابکارى را گذاردند و چون (ادریانوس) پادشاه روم شد. (117 ـ 138م) اورشلیم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبى را بر یهود آزاد کرد.
یهود به رهبرى بارکوخیا (135م) شورش کردند، ولى پیروز نشدند، در این واقعه بیش از580 هزار یهودى بقتل رسید و آنها که جان سالم بدر بردند، شهر را ترک کرده ادریانوس مجددا اورشلیم را خراب کرده و به جاى آن شهر (ایلیا) بنا کرد(8).
پس از این تاریخ، یهود خرابکارى‏هاى زیادى کردند و بدنبال آن چندین بار قتل عام شدند که خود مسبب همه آنها بودند(9).
1 ـ سوره بقره، آیه49.
2 ـ (موقف علماء الاسلام من‏الیهود)، چاپ کربلا، صفحه10.
3 ـ مجله العربى چاپ کویت7، شماره 109، سال1967.
4 ـ فلسطین والضمیر الانسانى، صفحه54.
5 ـ مجله العربى شماره109 صفحه54.
6 ـ تاریخ الاسرائیلین ـ تألیف شاهین مقاریوس، چاپ المقتطف1904.
7 ـ مجله العربى109، صفحه55.
8 ـ تاریخ القدس، تألیف عارف المعارف، چاپ دارالمعارف1951.
9 ـ براى توضیح بیشتر به کتاب (خطرالیهودیة العالمیة)، تألیف عبدالله التل مراجعه شود.



نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:2 صبح روز جمعه 86 اسفند 17

مقدمه :

توبه ، بازگشت از چیزى و رو آوردن به چیزىاست و در اصطلاح شرع : بازگشت بنده از عصیان و روى آوردن به طاعت است. اگر با «الى» متعدى شود ، به معنى بازگشت از گناه و روى آوردن به طاعت مىباشد که این معنى در مورد بنده صادق است ، و اگر با «على» متعدى گردد ، به معنى بازگشت از کیفر و روى آوردن به عفو و گذشت خواهد بود ، و صدق این معنى در مورد خداوند است. (فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه) (بقره: 37) (و توبوا الى الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون) (نور: 31) مرحوم طبرسى ذیل آیه 37 سوره بقره مى گوید: بدان که از شرائط توبه ، پشیمانى بر کارهاى زشت گذشته و تصمیم بر تکرار نشدن آن اعمال و مرتکب نشدن هر کار زشت در آینده است ، چنین توبه اى را همه فرق اسلامى موجب سقوط عقاب مى دانند ، و اما توبه اى به کمتر، از این ، محل خلاف و اختلاف است که آیا مقبول مى گردد و موجب سقوط عقاب مى شود یا خیر و هر گاه بنده مرتکب معصیت و نافرمانى مولاى خود گردید واجب است که از آن گناه توبه کند، و از نظر ما (شیعه) توبه از ترک مستحب نیز صحیح است و توبه انبیاء (ع) که در مواردى از قرآن آمده است بدین وجه توجیه مى شود . قبول توبه از جانب خداوند و اسقاط عقاب از بنده پس از توبه او، از نظر ما (شیعه) واجب نمى باشد، بلکه تفضل محض است هر چند خداوند خود به پذیرش توبه بنده اش وعده داده و مىدانیم او به وعده اش وفا مى کند، لکن در عین حال، حضرتش بدین امر ملزم نمىباشد. آرى معتزله آن را بر خدا واجب مىدانند. توبه نصوح: بازگشت راست و خالص است. (یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً عسى ربکم أنْ یکفر عنکم سیّئاتکم و یدخلکم جنات تجرى من تحتها الانهار...) (تحریم: 8) ابن عباس گفته است: توبه نصوح پشیمانى به دل و آمرزش خواهى به زبان و باز ایستادن به تن و تصمیم بر این است که دیگر به چنان کار باز نگردد. (تعریفات جرجانى) امام کاظم (ع) فرمود: « توبه نصوح که در آیه (توبوا الى الله توبة نصوحاً) آمده چنین است که بنده توبه کند و دیگر به گناه بازنگردد » (بحار: 6 / 20) از حضرت رسول (ص) سؤال شد : توبه نصوح چیست ؟ فرمود : « این که توبه کار، توبه کند و دیگر به گناه باز نگردد آن چنان که شیر به پستان بازنمى گردد » و به قولى توبه نصوح آن است که انسان به خیرخواهى خویش بپردازد و تصمیم بگیرد که هرگز به گناه بازنگردد. (مجمع البیان)

چگونگی قبول توبه :

توبه عبارتست از بازگشت به سوى خدا و احکام نورانى اسلام و عمل نمودن به دستورات پر بار پیامبر و اهل بیت پاکش علیهم السلام ، و رها کردن تمام کارهاى زشت و ناپسندى که تا کنون انجام داده است. همچنین جبران نمودن واجباتى که از او فوت شده است مثل نماز ، روزه ، حج ، خمس و زکات بنابر این توبه واقعى زمانى شکل مى گیرد که انسان از گناهان گذشته خویش دست بکشد ، نمازهایى که از او فوت شد ، قضایش را بجا آورد. روزه هایى که نگرفته قضا کند. حجى اگر به گردن او آمده بجا آورد ، بدهکارى هاى مالى خویش را بپردازد چه بدهکارى هایى که مربوط به مردم مثل دیون و قرض و حق الناس است. علاوه بر این حقوقى که از مردم به عهده اوست ، صاحبان حق را از خود راضى کند و اگر به آنها دسترسى ندارد و یا آن ها را نمى شناسد رد مظالم داده و براى ایشان استغفار کند. و بعد از چنین تصمیم و شروعى با زبان نیز از خدا عذر خواهى کند و استغفارهایى که در دستورات پیامبر و امامان معصوم (علیهم السلام) آمده است ، را ورد زبان خویش سازد ، امید مى رود که خدا او را نبخشد و از گذشته او صرف نظر کند. براى آشنایى بیشتر با شرائط ، آداب ، اسرار ، موانع ، انواع و اوقات بهتر استغفار به کتاب « تجربه شیرین ندامت » تألیف : محمد حسین یوسفى ، مراجعه کنید و این کتاب را که در همین موضوع تألیف شده است از ابتدا تا انتها با دقّت مطافعه کنید . و برا دیدن برکات استغفار و توبه به نسخه هاى آن عمل کنید. مخصوصاً استغفار امیرالمومنین که داراى 30 فراز است.

نمونه احادیثی در مورد توبه : 

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم : توبه گذشته ها را مى پوشاند.
امام على علیه‌السلام : توبه رحمت را فرود مى آورد.
هیچ واسطه و شفیعى کاراتر از توبه نیست .
توبه خالصانه گناه را مى زداید.
پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم : کسى که از گناه توبه کند مانند کسى است که گناهى نکرده باشد.
امام على علیه‌السلام : توبه خوب گناه را پاک مى کند.

پایه هاى توبه:

امام علی علیه‌السلام تـوبه بر چهار پایه استوار است :
پشیمانى در دل
آمرزش خواهى به زبان
عمل کردن با اعضاى بدن
تصمیم بر باز نگشتن به گناه

اسـتـغـفـار درجـه والا مـقـامان است و نامى است که پنج معنا در بر دارد :
1- پشیمانى از گـذشته
2- تصمیم برترک همیشگى آن
3- آن که حقوق مردم را به آنان بپردازى ...
4- ایـن که حق هر واجبى را که ضایع کرده اى ادا کنى
5- این که گوشت برآمده از مال حرام را با انـدوهـهـا آب کنى چندان که پوست به استخوان چسبدو میان آن دو گوشتى تازه روید و که سختى طاعت را به تن بچشانى چنان که شیرینى معصیت را به کام او ریخته بودى .



نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:15 صبح روز پنج شنبه 86 اسفند 9

سلام علیکم 

وهابیت فرقه ای است باطل که توسط شخصی احداث شد که پیغمبر را ندیده بود و اصل و ریشه ی آن به نقشه ی کشور انگلستان برای ایجاد تفرقه در بین مسلمین بر می گردد و هر کس در آن فرقه باشد یا جاهل است که پیشنهاد میکنیم متن زیر را دانلود کند و بخواند یا عناد دارد و منطق قبول نمی کند که لعنت خدا بر او باد که به اسلام ضربه می زند و من از او سوال دارم: منبع احکامتان کجاست؟آیات غدیر و تطهیر و ... چیست؟احادیث روایی از شیعه و سنی چیست؟عمر(لعنه الله علیه) برتر است یا علی(ع)؟و سؤالهایی که جواب ندارند و صد افسوس که چهره اسلام پوشیده اند و وحدت اجازه نمی دهد ...

برای اینکه پی به بطلان فرقه ی وهابیت ببرید نوشته ی زیر را از دکتر آیت الله خسروپناه دانلود کنید و بخوانید و آن را در اینترنت پخش کنید به امید نابودی فرقه ی وهابیت و توی بچه شیعه حتما حتما بخوان که بر تو واجب است :

ادامه مطلب...


نویسنده » محمد رضا » ساعت 12:27 عصر روز جمعه 86 اسفند 3

آیا اخلاق زیبائی است؟

عقل از مقوله ادراک است، نه از مقوله احساس. روح انسان ساخته شده است که فقط زیبایی معنوی یک سلسله کارها مثل راستی،‌ امانت، ایثار، عفت را درک کند. این نظر اشتباه است. او ناآگاهانه آن کل زیبائی،‌ منبع و اصل زیبائی را که ذات مقدس پروردگار است، درک می‌کند و در نتیجه خواسته‌ها و طریق رضای او را که طریق سعادت است زیبا می‌بیند.

آیا کارکردن مانع گناه می‌شود؟ 

یکی از آثار کارکردن جلوگیری از گناه است. البته نمی‌گوئیم صددرصد اینطور است، ولی بسیاری از گناهان نشانش بیکاری است. گناه منحصر به گناهی که به مرحله عمل برسد نیست، گناه خیالی هم گناه است. یعنی فکر گناه هم نوعی گناه است، البته فکر گناه تا به مرحله عمل نرسیده خود آن گناه نیست، برخلاف فکر کار نیک که اگر به وسیله مانعی به مرحله عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزله همان عمل خوب شمرده می‌شود، لذا کار علاوه بر اینکه مانع انفجار عملی می‌شود، مانع افکار و وساوس و خیالات شیطانی می‌گردد. بیکاری قساوت قلب می‌‌آورد، و کار اقل فایده‌اش برای قلب انسان این است که جلوی قساوت قلب را می‌گیرد؛ کار سازنده و تربیت کننده انسان است. یکی دیگر از فوائد کار، مسئله حفظ شخصیت و حیثیت و استقلال است که تعبیرهای مختلفی دارد.



نویسنده » محمد رضا » ساعت 12:9 عصر روز جمعه 86 اسفند 3

برای مطالعه ی متن به ادامه ی مطلب رجوع کنید :

ادامه مطلب...


نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:45 عصر روز چهارشنبه 86 اسفند 1

برای مطالعه ی متن به ادامه ی مطلب رجوع کنید :

ادامه مطلب...


نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:45 عصر روز چهارشنبه 86 اسفند 1

برای مطالعه ی متن به ادامه ی مطلب رجوع کنید :

ادامه مطلب...


نویسنده » محمد رضا » ساعت 3:42 عصر روز چهارشنبه 86 اسفند 1

<      1   2   3   4   5   >>   >