سالم بن ابى حفصه روایت کرده ، مى گوید: عمر بن سعد حضرت حسین علیه السلام عرض کرد: مردمان نادانى در محیط ما هستند که گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسین علیه السلام فرمود: آنها نادان نیستند بلکه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان که من به چشم خود مى بینم که تو پس از من جز اندکى از گندم عراق را نخواهى خورد
یوسف بن عبیده روایت کرده ، مى گوید: از محمّد بن سیرین شنیدم که مى گفت : این شفق سرخ ، در آسمان دیده نمى شد مگر بعد از کشته شدن حسین علیه السلام .سعد اسکاف نقل کرده ، مى گوید: ابوجعفر محمّد بن على علیه السلام فرمود: ((قاتل یحیى بن زکریا و قاتل حسین بن على علیه السلام زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى این دو تن .))
از سلمى انصارى نقل شده که مى گوید: خدمت امّ سلمه همسر پیامبر صلى اللّه علیه و اله رسیدم ، دیدم گریه مى کند. عرض کردم : چرا گریه مى کنید؟ فرمود: هم اکنون رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را در خواب دیدم در حالى که سر و صورتش خاک آلوده بود، عرض کردم : یا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پیش شاهد کشته شدن حسین علیه السلام بودم .
از انس نقل شده که مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را نزد عبیداللّه بن زیاد آوردند. وى آن را میان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى که در تحسین آن چیزى مى گفت . انس مى گوید: گفتم : به خدا سوگند بیش از همه به رسول خدا صلى اللّه علیه و اله شباهت دارد، محاسنش با رنگ نیلى خضاب شده بود.
در روایت ترمذى آمده است که ابن زیاد با چوب دستى اش بر بینى آن حضرت مى زد. سپس وى از عمارة بن عمیره روایت کرده ، مى گوید: وقتى که عبیداللّه بن زیاد را کشتند و سر او و یارانش را آوردند و در صحن مسجد چیدند، من رسیدم دیدم مردم مى گویند: آمد، آمد! ناگاه مارى را دیدم که از میان سرها بیرون شد آمد تا وارد بینى عبیداللّه شد، مقدارى درنگ کرد سپس بیرون آمد و رفت تا ناپدید شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و این عمل را چند بار تکرار کرد.
در این داستان پندى است براى اهل بینش و یکى از شگفتیهاى مربوط به این خانواده است .